خاطرات ما و ني ني هامون

مامان كلافه

سلام كوچولوهاي خوشگلم شماها خيلي خوش به حالتون شده تا حالا يه عالمه چيزاي خوشگل براتون خريديم . تختهاتون و كمد وويترين را هم سفارش داديم . خلاصه اينكه از اين به بعد حرف همه فقط شماييد . وهمه عاشقتونن . چون خونه بابابزرگتون جا نبود من و بابايي يكسري از وسايلتون را آورديم خونه خودمون و بابايي با وسواس زيادي همه را بسته بندي كرد و داخل كمد جا داد تا وقتي تخت و كمد آماده شد اتاقتون را آماده كنيم و منتظر لحظه قشنگ تولدتون باشيم . امروز ماماني يكم حال نداره و سوزش معده و دل درد ديگه داره كلافه اش ميكنه، دل دردم به خاطر اينه كه  كم كم دارين بزرگ ميشين اما دل من جاي كافي براتون نداره ، ببخشيد اگه جا تنگه و اذيت ميشيد اما من ميدونم كه شم...
21 بهمن 1391

اولین خرید برای خوشگلهای مامانی

سلام عزیزانم دیروز من با مامان بزرگ و بابا بزرگ رقتیم براتون خرید کردیم ، هم خیلی خوب بود و هم خیلی سخت ولی به من خیلی خوش گذشت .   کاش بودین و میدیدین که مامان بزرگ و بابا بزرگ با چه ذوقی برای شما فسقلیا لباس و اسباب بازی انتخاب میکنن . راستی یه کالسکه خوشگل هم براتون خریدیم که هر دفعه یکیتون باید عقب بشنید و یکی جلو و از حالا باید قول بدین برای نشستن جلو با هم دعوا نکنین منم سعی میکنم عادلانه رفتار کنم آفرین خوشگلای مامانی مبارکتون باشه البته این اول راه و ما حالا حالا ها باید برای شما خرید کنیم و انشاا... به سلامتی استفاده کنید .... ...
19 بهمن 1391

طنز و فلسفه درس امروز !!!!

سلام پسرهای گلم امروز داشتم تو اینترنت می گشتم که به متن زیر برخوردم دیدم بد نیست برای شما هم بنویسم  گرچه مسلما فردا روزی شما هم پدر خواهید شد و با باباییتون سه تایی من را محکوم میکنین ،اما من هم در این زمینه قطعا" طرفدار خانمهای شما خواهم بود با اینکه عاشق شما هستم   داشتم با خودم فكر مي كردم سواي مباحث فيزيولوژيك، اگر قرار بود ما جنين ها بجاي رحم مادر در جايي از بدن پدرها زندگي مي كرديم چه اتفاقي مي افتاد:   احتمالاً در همان هفته اول حوصله شان سر مي رفت و سزارين مي كردند.  كشوي ميزشان را از طريق هل دادن با شكمشان مي بستند.  اگر ويار مي كردند، باعث بوجود آمدن قحطي مي شندن....
18 بهمن 1391

نيمه راه عاشقي

قدم قدم و روز به روز به لحظه ديدار نزديك تر ميشيم نخودچياي مامان  تا حالا نصف راه را با هم اومديم ، چه همراهي خوب و دلپذيري بود و چقدر شما بچه هاي گل من هواي ماماني راداشتيد ، ممنونم عزيزانم و دوست دارم هر چه زودتر و بهتر نيمه راه باقيمانده را با هم طي كنيم و شما را درآغوش بكشم . امروز با بابايي قرار گذاشتيم حالا كه شما وروجكها حسابي بزرگ شديد و خود نمايي مي كنيد هر چند روز يكبار تا وقتي كه به دنيا مي آييد يه عكس يادگاري بگيريم تا بعدا" خاطرات اين روزها و بزرگ شدنتون را مصور بهتون نشون بديم ، فكر خوبيه نه؟....   گاهی وقتـــا . . . یه نفـــر . . . باعث می شه که حس کنی . . . چیزی که تـــو رو روی زمین نگه داشته . . . ...
17 بهمن 1391

يك روز متفاوت

سلام شنگول و منگول ماماني ديروز ما كلي با هم حال كرديم براي اينكه مرخصي گرفته بوديم و صبح با بابايي رفتيم خانه بهداشت و اونجا من دوباره صداي توپ توپ قلب هاي كوچولوتون را شنيدم و خودم كلي توپ شدم و سر حال آخه نميدونيد كه چه كيفي داره آدم صداي تپيدن 2 تا قلب كوچولو را از توي بدنش بشنوه و شما پسملهاي گلم هيچ وقت هم نميتونيد درك كنيد. بعد از اونجا هم رفتيم جلسه دوم كلاس بارداري كه تو كلاس هم كلي اطلاعات كسب كرديم و ورزش كرديم و ريلكسيشن كه اونم خيلي خوب بود بعدش با بابايي نهار گرفتيم و اومديم خونه و خورديم اونم چه نهاري ، ما سه تا هوس برياني كرده بوديم و بابايي هم طفلك برامون خريد و كلي بهمون چسبيد خلاصه كه ديروز جدا از هياهوي كاري روز...
16 بهمن 1391

روز بزرگ و فراموش نشدني فرزندانم

سلام بچه هاي گلم امروز 4 ماه و 10 روز از وجود شما در  بطن من ميگذره و طبق احاديث و روايات در اين روز خداي متعال از روح قدسي خود در وجود شما ميدمد . اي كاش ميتوانستم آن لحظه با شكوه را درك كنم .آن لحظه اي كه پروردگار به يك موجود زنده اذن زندگي ميدهد و از روح القدس خود در جسم او ميدمد .هميشه معصوميت و آرامش چهره نوزادان مرا به شگفت وا مي دارد كه اين معصوميت بر گرفته از ذات اقدس الهي است و امروز آن روز موعود براي كوچولوهاي خودمه  .... اما فرزندان من ، از امروز شما داراي خصائل نيكويي ميشويد كه خداوند به شما بخشيده است و من نيز سعي ميكنم در اين چند ماه باقيمانده كه ميزبان گلهاي مهربونم هستم به گونه اي رفتار كنم كه معصوميت اعطا شده ...
14 بهمن 1391

دعای عید

کوچولو های مامانی عیدتون مبارک این اولین عید ما با همدیگه است . امروز تولد حضرت محمد پیامبر بزرگ ماست ، من دوباره امروز ازتون میخوام که دعا کنین اما این بار برای یه نی نی کوچولو مثل خودتون و مامانش که خیلی نگرانه درست فهمیدین سپنتا کوچولو و خاله سارا را میگم . امیدوارم هر چه زودتر خاله سارا را دوباره شاد و خوشحال ببینیم . الهی آمین ..... آخه خدای مهربونمون گفته من دعای بندگانم را در حق یکدیگر خیلی زود مستجاب میکنم . ...
10 بهمن 1391

دلتنگی امروز

.. نمیدانی چقدر دلم برای درد دل های مادر بزرگم پر کشیده. .. چقدر برای وقتی که صدایم می زد تا موهایم را برایم ببافد ... چقدر دلم می خواهد دوباره صدایم بزند..  نه پنجره ای نیست... مادر بزرگی نیست... من هستم و پیاده رویی که انگار او هم قدم های مرا از یاد برده... پسرهای گلم همیشه و همیشه قدر مادربزرگ های خوبتون را بدونید ...
8 بهمن 1391

گل پسرهاي مامان

گل پسرهاي ماماني امروز داشتم فكر ميكردم كه معني جديدي از عشق را وجودم داره تجربه ميكنه كه با عشقي كه به خدا و به همسر و به مردم و حتي به پدر و مادر دارم يكم متفاوته و اون هم عشق من به شماست اين عشق نه تنها عشق و علاقه ام را به بقيه كم هم نكرده بلكه رنگ و بوي خاصي هم به آنها داده يعني اينكه با وجود شما ، رابطه من با خداي مهربونم محكمتر شده و بيشتر از هميشه خودم را محتاج لطف او ميدانم چون تنها كسي كه ميتونه محافظ شما باشه اون يكتاي بي همتاست  يا من باباييتون را يه جور ديگه اي دوست دارم و حتي وابستگي ام بهش زيادتر شده و حتي نسبت به مهربوني يا بي توجهي هايش خيلي حساس تر هم شده ام   كه شايد براي بابايي تحمل اين رفتارهاي من سخت ...
8 بهمن 1391