خاطرات ما و ني ني هامون

نی نی های شکمو

ما دیروز فهمیدیم که شما خیلی شله زرد دوست دارین  البته شما از اول همه چی دوست داشتید به غیر از جوجه کباب  . میدونید که مامانی هر سال ٢٨ صفر نذر داره و شله زرد می پزه اما امسال چون سخت بود تو خونه خودمون هم شله زرد بپزیم و هم مهمون داشته باشیم قرار شد بریم خونه بابا بزرگ و نذرمون را ادا کنیم و جالب بود که همه می گفتن سال دیگه با شیطونیهای شما ٢ تا چی کارکنیم و چه جوری شله زرد بپزیم، خلاصه اینکه خاله تون و یکی از عمه ها باید مسئول حفاظت از شما وروجکها بشن ولی اینقدر که شما شله زرد دوست داشتین بعید بدونم بشه کنترلتون کرد .خلاصه که شله زرد خوشمزه ای شد و همه خیلی تعریف کردن (خودتون که میدونید دستپخت مامانی حرف نداره )...
24 دی 1391

اظهار وجود نی نی های من

سلام کوچولوهای من که دیگه دارین کم کم بزرگ میشین و توجه همه را به خودتون جلب میکنین  . من اوایل از اینکه شکمم بزرگ بشه خیلی نگران و ناراحت بودم و در محیط کار خجالت می کشیدم اما حالا انگار دیگه خیلی هم ناراحت نیستم و از اونجای که این یه نشونه است که شما سالمید و دارید بزرگ میشید و هر چه زودتر میتونم ببینمتون و بغلتون کنم تازه از بزرگ شدن شکمم  ذوق هم میکنم   امروز فکر میکردم که شما وقتی بزرگتر بشد و من بتونم تکوناتون را حس کنم (عاشق رسیدن اون لحظه ام مامانی) از کجا بفهمم کدوم یکی از شیطونای من داره باهام حرف میزنه اما خاله مانی (یکی از خاله های نی نی سایت) گفت که میفهمم که کدومتون هستید و یکی از دوستاش که دوقلو داشته ا...
20 دی 1391

شيطوناي فوتباليست من سلام ( 18/10/91)

ماماني از ديروز تا حالا دارين شيطوني ميكنين پاييني خوشگلم داره به مثانه ام لگد ميزنه و بالايي نانازم داره تو معده ام هد ميزنه وقتي به باباييتون ميگم  باد ميندازه تو غبغبش ميگه بچه هام از حالا فوتباليستن .پس براي اينكه حوصله تون سر نره از حالا دارين با هم بازي ميكنين اما خداييش يكم هم هواي مامانتون را داشته باشين و از اعضا و جوارح من به جاي توپ استفاده نكنين .دستتون درد نكنه ...
20 دی 1391

دلبندان من سلام (19/10/91)

امروز من تصميم داشتم از اداره بعد از مدتها برم و يه گشتي تو مجتمع هاي اطراف بزنم و براي خودم خريد بكنم اما نميدونم چرا از وقتي فهميدم شما دو تا وروجك دارين ميايين فقط دوست دارم براي شما خريد كنم و پولهايم را پس انداز ميكنم تا براتون بتونم وسايل قشنگ بخرم ؛ خلاصه اينكه من رفتم و برگشتم و هيچي نخريدم و در تمام مدت راه به ياد سالهاي پيش افتاده بودم كه مامانم به قصد خريد براي خودش از خونه ميرفت بيرون ولي آخر شب همه پولهايش را براي ما سه تا خريد كرده بود و آنقدر ذوق زده بود كه انگار بهترينها را براي خودش خريده و من هميشه بهش غر ميزدم اما تازه امروز تونستم دركش كنم .   خدا همه مامان باباهاي مهربون را بالاي سر بچه هاشون سالم و سلا...
20 دی 1391

سلام خوشگلاي ماماني (16/10/91)

امروز من نرفتم سركار و با هم خونه مونديم تا استراحت كنيم آخه شما كه ميدونستيد من حالش ندارم برم سر كار اينقدر شيطوني كرديد كه من موندم خونه ولي راستش را بگم دردش خيلي بد بود و ماماني رسما فلج شده بود و نميتونست راه بره اما استرحت كرديم با هم ديگه و من بهتر شدم . راستي ديروز كه رفته بوديم كاهكش خيلي بهمون خوش گذشت  مگه نه؟ ديدين باباييتون اولش نميخواست ما را ببره ميترسيد ما سرما بخوريم اما رفتيم و خوش گذشت و سرما هم نخورديم . تازه شما صداي دايي رضا و خانم دايي پوران و خاله انديشه را هم كه تا حالا نشنيده بوديد شنيديد . اين تازه اولشه ما بازم با هم ديگه از اين توطئه ها ميكنيم  . من يادم رفت بهتون بگم يه همبازي داره براتون مياد آخه خال...
19 دی 1391

سلام نخودچياي مامان (9/10/91)

من چند روز ديگه وقت سونو گرافي دارم و از حالا دل توي دلم نيست آخه خيلي دلم براتون تنگ شده و ميخوام زودتر ببينمتون . اين چند روزي كه گذشت نتونستم چيزي بنويسم آخه ما خيلي دوست داريم تا قبل از اومدن شما خانه را عوض كنيم تا وقتي شما مي آييد اذيت نشيد و مسيرمون نزديك تر باشه البته خدارا شكر من حدود 1 سال پيشتون هستم ولي آخرش من شاغل هستم و شما هم از همين الان با من سر كار مي آييد و بر ميگرديد و خلاصه اينكه شما ني ني هاي كارمند هستيد قربونتون برم من. پس بهتره كه ني ني هاي من خونه شون خيلي نزديك محل كارشون باشه .اما هنوز موفق نشديم دلم مي خواد با اون قلبهاي كوچولوتون برامون دعا كنيد چون بابايي خيلي نگرانه و خدا هم صداي شما را بهتر ميشنوه . مام...
19 دی 1391

سلام عزيزاي مامان (5/10/91)

من امروز خيلي نگران شدم چون تاريخ سونو گرافي كه دكتر به من گفته با ماماناي ني ني سايت جور در نمي آد و من نميدونم چي كار كنم و به باباييتون گفتم كه تحقيق كنه آخه هر چيزي كه مربوط به سلامتي شما باشه خيلي من را نگران ميكنه و دلم ميخواد درست و دقيق انجام بشه . راستي من ديروز حالم خوب نبود و در يك اتفاق نادر بابا ييتون ظرفهاي شام را شست و اين نشون ميده كه چقدر ما را دوست داره . كوچولوهاي من دلم براتون يه ذره شده خيلي دلم ميخواد ببينمتون ، نميدونم كه قديما مامانا چه جوري تحمل ميكردن و نه ماه ني ني شون را نميديدن و صداي قلب كوچولوش را نميشنيدن و يا حتي نميدونستن كه ني ني دخمل يا پسمل . شايد هم اون طوري بهتر بوده و آنها انتظار شيرين تري داشتن شايد ....
19 دی 1391

سلام به ني ني هاي خوشگلم (2/10/91)

من نميدونم كه شما پسملي هستيد يا دخملي و يا هردو اما من هر 3 حالت را دوست دارم .بعضي وقتها كه زشتيهاي اين دنيا اذيتم ميكنه به خودم ميگم چرا من خواستم انسانهاي بيگناهي را به اين دنيا بيارم تا طمع تلخ نامردي هاي دنيا را بچشن و اذيت بشن آخه ميدونم تحمل غصه شما براي من خيلي سخت تر خواهد بود اما من و بابايي تمام سعيمون را ميكنيم تا شما راحت باشيد  . من دلم نميخواد از حالا شما را بابعضي از واقعيت هاي تلخ زندگي آشنا كنم ولي بهتون قول ميدم كه ما هميشه هستيم .
19 دی 1391

شروعي شيرين و انتظاري دوست داشتني .... (1/10/91)

امروز تصميم گرفتم كه خاطرات اين  دوران شيرين را بنويسم . اون روزي كه دوستم اين دفتر را به من هديه داد هيچ وقت فكر نميكردم كه خاطرات بهترين دوره زندگيم را داخل آن بنويسم . ميدونم كه چندين سال ديگه وقتي اين دفتر را ورق ميزنم و خاطراتش را مرور مي كنم لبخندي زيبا بر لبم و برقي درخشان در چشمم خواهد بود و فكر كنم خواندن آن براي شما نيز جالب باشد . امروز آخرين روز از سه ماهه اول بارداريم را پشت سر مي گذارم و من و  بابايي الان تقريبا 2 ماهه كه فهميديم داريم به شما ميرسيم و يك ماه پيش نيز به شدت سورپرايز شديم چون بعد از 1 سال كه منتظر اومدنتون بوديم خدا بهمون يک جايزه دوست داشتنی داد و ما متوجه شديم كه شما 2 تا هستين و ما بايد منتظر دو ني ن...
19 دی 1391