پسرهاي شكمو
سلام بر پسرهاي گلم
ديروز صبح دل تو دلم نبود تا رفتيم سونو گرافي و اين دفعه بابايي هم با ما اومد و روي ماه گل پسر هاي قند عسل را ديد . ماماني خدا را شكر سلامت و شيطون بوديد و هم به من لگد ميزديد و هم به همديگه خلاصه كه كلي ورجه وورجه كردين تو اين يه ذره جايي كه دارين و آقاي دكتر هم همه جاتون را به ما نشون داد حتي اون شومبولتون را و شما حيا نكردين . و آقاي دكتر گفت احتمال اينكه شما همسان و خيلي شبيه هم باشيد هم وجود داره . من كه عاشق گل پسرامم بعد هم با هم رفتيم كلاس بارداري و تو كلاس بهمون گفتن كه چي بخوريم و چي نخوريم كه بهترين حالت براي شما باشه وقتي برگشتيم بابايي برامون غذا گرفته بود و ما هم كه حسابي گشنه بوديم همش را تا ته خورديم و كلي هم چسبيد . بعد از ظهر هم جواب سونو را به خانم دكتر نشون داديم و خيالمون راحت شد و با بابايي رفتيم و يه گشتي در ميدان نقش جهان زديم
راستي ديروز ظهر يه خبر فوق العاده شنيديم اونم اينه كه سپنتاي خاله سارا تبديل شده به دخمل خاله سارا و هممون را هيجانزده كرد با اين خبرش البته من خيلي خوشحال شدم براش چون خاله سارا خيلي مهربونه و حقش بود كه يه دختر مهربون و با محبت مثل خودش داشته باشه ......
ما ديروز يه كشف ديگه هم كرديم اونم اينه كه شما خيلي پيتزا دوست داريد و از وقتي كه فهميدين ما تصميم گرفتيم براي شام پيتزا درست كنيم تا وقتي آماده شد تو شكم ما رقصيدين و نذاشتين ماماني يه ذره هم استراحت كنه ، منم تسليم شدم و پاشدم و براتون آماده كردم آخه قرارمون اين بود كه بابايي شام را درست كنه اما شما طاقت نياورديد