خاطرات ما و ني ني هامون

مامان بي انرژي

1391/12/7 9:27
نویسنده : نگارینا
359 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرهاي گلم

شما ها حالتون خوبه ؟ آخه ماماني دو سه روزه حال نداره و دلش درد ميكنه و شبها خوب نميتونه بخوابه .ناراحت اميدوارم اين بي خوابي ها و درد داشتن من روي شما تاثير بدي نداشته باشه و هر روز بزرگ و بزرگ تر بشيد و سالم سالم بياييد بغل مامانيقلب

راستي ديشب اينقدر حوله گرم كردم . روي دلم گذاشتم كه فكر كنم شما گرمتون شد خنده

قربونتون برم الهي چون نميتونم خوب براتون بنويسم به دليل بي خوابي فقط به اين متن زيبا اكتفا ميكنم :

پيش از آنكه قلبت را بدزدند، پيش از آنكه دلت را به سرقت برند ، كاري بكن . آن قلم تراش نازك ايمان را بردار ، كه بايد هر شب و هر روز ، كه بايد هر روز و هر شب بروبي و بزدايي و بكاوي .شايد روزي معناي اين حروف را بفهمي ، حروفي را كه به رمز و راز بر سينه ات نگاشته اند و قدر زندگي هر كس به قدر رنجي است كه در كند و كاو و در كشف اين لوح مي برد . زيرا كه اين لوح ، همان لوح محففوظ است . همان كتيبه مقدسي كه خداوند تمام رازهايش را بر آن نوشته است .......

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

عمه کوچیکه
8 اسفند 91 0:37
گاه یک سنجاقک به تو دل می بندد و تو هر روز سحر می نشینی لب حوض تا بیاید از راه از خم پیچک نیلوفر ها روی موهای سرت بنشینند یا که از قطره آب کف دستت بخورد گاه یک سنجاقک "همه معنی یک زندگی است" سنجاقک های من عاشقتونم ، قول بدین سالم سالم بمونین (دعوا نکنین دوتا تونو بوس کردم دیگه )
خاله ماهی
9 اسفند 91 10:57
نگار جونم . دلم برات تنگ شده. من مطمئنم همه چی خوب پیش میره . مراقب این شنگول و منگول ما هم باش . حالا چون تویی شاید راجع به شوهر دادن دخترم فکر کنم . بنابراین سرحال برگرد عزیزم .. منتظر خبرهای خوب هستیم .
نونیش
9 اسفند 91 12:21
دلمون تنگتونه .. زودی بیاین
افسانه
12 اسفند 91 8:31
سلام نگار جونم خوی عزیزم؟ چرا دیگه نمی خوای بیای دلم برات تنگ شده وبلاگت رو هم ننوشتی؟ علت چطور بود؟حالت خوبه؟
نونیش
12 اسفند 91 10:08
عزیزم مهم اینه که تو و پسرا خوب باشین .. ما دوستت داریم و به یادتونیم چه بیای کلوپ چه نیای ..
خاله ماهی
12 اسفند 91 10:17
نگار عزیزم . کلوب بدون تو و شنگول و منگول هیچ لطفی نداره . بیصبرانه منتظر بازگشتتون هستیم . ( مادر شوهر بازی داری درمیاری ها ... بابا پسرات مال خودت . تو فقط بیا )
خاله ماهی
15 اسفند 91 11:50
نگار عزیزم . انقدر بخاطرت غصه خوردم که حد و حساب نداره . من می دونم خدای مهربون وقتی به یه نفر دردی رو می ده به همون اندازه هم بهش صبر میده . من مطمئنم تو و متین هر دوتو سال دیگه این موقع نی نی هاتون توی بغلتون هستم . نمیدونم چی بگم که آروم بشی . خیلی دوست دارم .