خاطرات ما و ني ني هامون

ما همسايه خدا بوديم ....

1391/11/29 8:30
نویسنده : نگارینا
379 بازدید
اشتراک گذاری

شايد مرا ديگر نشناسي ، شايد مرا به ياد نياوري . اما من تو را خوب مي شناسم . ما همسايه ي شما بوديم و شما هم همسايه ي ما و همه مان همسايه ي خدا .

يادم مي آيد گاهي وقتها مي رفتي و زير بال فرشته ها قايم ميشدي ومن همه ي آسمان را دنبالت مي گشتم ، تو مي خنديدي و من پشت خنده ها پيدايت ميكردم .

خوب يادم هست كه آن روزها عاشق آفتاب بودي و توي دستت قاچي از خورشيد بود . نور از لاي انگشتهاي نازكت مي چكيد . راه كه مي رفتي ردي از روشني روي كهكشان مي ماند .

يادت مي آيد ؟ گاهي شيطنت مي كرديم و ميرفتيم سراغ شيطان . تو گلي بهشتي به سمتش پرت ميكردي و او كفرش در مي آمد . اما زورش به ما نمي رسيد . فقط مي گفت : همين كه پايتان به زمين برسد ، مي دانم چطور از راه بدرتان كنم .

تو شلوغ بودي ، آرام و قرار نداشتي .آسمان را روي سرت مي گذاشتي و شب تا صبح از اين ستاره به آن ستاره مي پريدي و صبح كه ميشد در آغوش نور به خواب مي رفتي .

اما هميشه خواب زمين را مي ديدي .آرزويي روياهاي تو را قلقلك مي داد . دلت ميخواست به دنيا بيايي و هميشه اين را به خدا مي گفتي و آنقدر گفتي و گفتي تا خدا به دنيايت آورد .من هم همين كار را كردم ، بچه هاي ديگر هم ، ما به دنيا آمديم و همه چيز تمام شد .

تو اسم مرا از ياد بردي و من اسم تو را ، ما ديگر نه همسايه هم بوديم و نه همسايه خدا . ما گم شديم و خدا را گم كرديم .....

دوست من ، همبازي بهشتي ام ! نمي داني چقدر دلم برايت تنگ شده . هنوز آخرين جمله خدا توي گوشم زنگ ميزند :از قلب كوچك تو تا من يك راه مستقيم است ، اگر گم شدي از اين راه بيا .

بلند شو .  از دلت شروع كن

شايد دوباره همديگر را پيدا كنيم .

                                                                                                        عرفان نظر آهاري

 

پي نوشت : دلبندانم امروز اين متن را خوندم و خيلي به دلم نشست و احساس كردم كه شما هم دوست داشتيد پيش ما بيايد و به زندگي ما نور و روشني ببخشيد .

سعي ميكنم تا ازاين به بعد از اين دسته متنها بيشتر براتون بنويسم تا راه خداي بزرگ مهربون را  كه سراسر لطف و رحمت است گم نکنیم .....قلب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله زهرا
30 بهمن 91 7:46
قلب من قالی خداست تار و پودش از پر فرشته هاست پهن کرده او دل مرا در اتاق کوچکی در آسمان خراش آفتاب برق می زند قالی قشنگ و نو نوار من از تلاش آفتاب *** شب که می شود خدا روی قالی دلم راه می رود ذوق می کنم گریه می کنم اشک من ستاره می شود هر ستاره ای به سمت ماه میرود قلب من چقدر قیمتی است چون که قالی ظریف و دست باف اوست این پرنده ای که لا ی تار و پودش است هد هد است می پرد به سوی قله های قاف دوست عرفان نظر آهاري